۱۳۸۸/۱۰/۲۴

برچسب

وارد فروشگاه شدم.
به قفسه ها نگاه می کرم. همه اجناسی که لازم داشتم و نداشتم  را برداشتم.
یه دور دیگه زدم و چندتا خرت و پرت کوچیک دیگه هم برداشتم.
به انتهای فروشگاه رفتم، روبروی در خروجی ایستادم، مدتی مکث کردم تا راه باز شود. با سرعت برق آسایی شروع به دویدن کردم.
- هی چیکار داری میکنی...؟
آهای وایستا...
مواظب باش........
در بستست نری تو شیشه.......


وااای خدای من چقدر درد داشت.
بگذار از اینجا بیام بیرون... اولین کاری که می کنم یک برچسب برای شیشه اون مغازه دار لعنتی می خرم.

هیچ نظری موجود نیست: